به لهجه ی صبح سخن می‌گویم ،

به لهجه ی صبح سخن می‌گویم ،
صریح و زلال..
چشمانت، بشارت نور است

اینک.. پَسینِ شب است ..
موعد ِحلولِ آفتاب..؛

پرنده ی ِفال به دوش، خبر آورد...
بی فروغِ چشمانت، شهر بی چراغ می ماند..
چشم و چراغِ سپیده دم..
چشم باز کن...

جهانِ آبستن نور ،
به قدوم چشمِ تو ، جوانه خواهد زد..
پلکی بزن ..

چشمانت، بشارت نور است..
چشمانت، آلوده به غم مباد..


مباد ،چشمانت سرد شوند..
غبارآلود و بی فروغ..؛
آن مردمک های غریب در وطن،
ناجی طلوعِ خوشه های نور...

به خیالِ تبسمِ چشمان توست..
که پژواکِ زلالیِ رود را،
برایت دستچینِ تازه آورده ام..
و شبنم بیشه های جوان را ،
برای تو جمع کرده ام..
هزاران مگویِ دلخواه.. ،
پیشکش طلوع چشمانت..

چشم باز کن..

زهرا سادات

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.