پُر ز خوناب جگر گردیده چشمان نسیم

پُر ز خوناب جگر گردیده چشمان نسیم
از مروت کس نشد آخر پریشان نسیم

نخل جانم از غمی چون نخل طور آتش گرفت
گشته چون فانوس شب این باغ و بستان نسیم

گل به گلزارم نماده از سر بی حاصلی
باغبان هم گشته دلسرد از گلستان نسیم

کس نمی کوبد دگر این حلقه کاشانه را
زانکه از شکر تهی شد شکرستان نسیم

شانه را چندین زبان باشد میان زلف یار
قصه ها گوید ز سوز عشق پنهان نسیم

تا نشاند آتش بی همزبانی را چنین
می دود از رخ به دامان اشک چشمان نسیم

جز شب و پروانه و آن نیمه جان شمع سحر
کس نشد آگه ز آه و قلب سوزان نسیم

تا که دیدش بی کس و تنها ،غریب این دیار
بهر یاری شد قلم از سینه چاکان (نسیم)


اسدلله فرمینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.