بی‌ نورِ نگاهت، جهانم شده ویران

بی‌ نورِ نگاهت، جهانم شده ویران
دل‌خسته و سرگشته میانِ غمِ طوفان

هر لحظه به یادت، دلِ من بی‌خبر از خواب
چون شمع به هر گوشه زبانه زده سوزان

ای کاش که برگردی و آرام شود دل
برگرد که با توست همه شادی و ایمان


بی‌تابم و در حسرتِ دیدارِ تو هر شب
ای روشنیِ صبحِ دل‌افروزِ زمستان

دور از تو، جهان سرد و غریبانه و بی تاب
ای عشقِ من، ای جانِ جهان، یارِ دل و جان

با هر قدمت، باغِ دلم زنده شود باز
برگرد که با توست همه شورِ بهاران

امیر عباس دستلان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.