| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
در خطِ باد صبا وعده کنان مرغک ما ،در سحر آمد .
گردش موج در میان مواج گیسوانش ، سحر خیز آمد .
ما که در خواب خوشِ ، شب گم نشده بودیم، ای جان
چای لب خند و سرخی لبش ، دم کشید و عطر سحر آمد
صبح در پشت خم ابروی او ،به هم دوخته و گم بود
چشمانش به افق باز دل برد، و نسیمی که سحر آمد.
لب به لبِ ساحل دل لم داد ، و هوایش چون روح
ای روح به روحت، که هوای کردی ما را، تا سحر آمد.
این میان وعده صبح و سلام از راه رسیده، چون کوه
آن شیرینی که به ما داد چو سنگ بود چون سحر آمد.
ولی ای ماه، دل بر گروی یار فراموش کار نبند، این بار
باشد که سحر آمد، ولی این کجا و آن سحر که آمد کجا بود؟
محسن بلوردی