نگفته حرفِ دلت،، ترکِ آشیان کردی

نگفته حرفِ  دلت،، ترکِ آشیان کردی
به لحن کوچ پرستو سخن بیان کردی

خطا چه دیدی و ناگه، ز ما تو ببریدی
بگومگرچه شنیدی چه خودگمان کردی؟

فراق وحسرت و دوری زشهرکوچیدن
زهر چه  بود مرا بیم،  تو، همان کردی

به سوزِ دوریِ جانسوز بود دل درگیر
به پا مصیبت دیگر،در این میان کردی

چه داهیانه نمودی چنین تو،، غافلگیر
به  نا کجا سفر اینگونه،، ناگهان کردی

ندیدی از پیِ  خود،، انتظارِ  بی فردا ؟
بِسینه ات دل سنگی، یقین نهان کردی

بِپیش چشم خلایق اگر چه رفتی لیک
تو با تمامیِ غم ها به  دل  مکان کردی

اگرچه با ظفر ای جان تومهربان بودی
ولی به تیرِ غمت سینه اش نشان کردی

پرویزطهماسبی ظفر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.