شعر اگر سوزش و جوشش

شعر اگر سوزش و جوشش
درونش نباشد
اگر درمیان مردم
کلامی از بیداری روح در آن  نباشد
پس شعر گفتن را چه سود
شعر اگر حقیقتی درونش نباشدو

خوبان را جدا و
بدان را
راه عشقبازان را نیاموزد
پس شعر گفتن را چه سود
شعر باید دائما شمشیر قلمش تیز باشد
از دوروئی ها  به دور و
با مردم شهرها
مهربان و  رک باشد
شعری که پایه و اساسش بر سر دروغ باشد
پس شعر را گفتن چه سود
داستان سرایان و شاعران بسیار آمده و رفته اند
آنانی که در قلمشان صداقت بود و هست به کنار
ولی آنانی که بی نام و نشان رفته اند
دست نوشته هایشان بی آدرس و مکان مانده
اینک به دنبالشان گشتن چه سود
شعرباید از درون روحی سرکش و عاشق
به در آید
نه از روی ریا و  دوروئی ها
شعرباید در هرکلامش موجی عظیم
در کسان برخیزاند
نه آن که دل و زبان
حاکمان ظالم را آرام کند
شعر باید این زمین و آسمان را
به نظمی آرام
وصل کند
گر به جز این باشد
شعر  گفتن را چه سود
اگر من اسی دست به قلمی می برم
چه در خفا
یا که آشکارا
اگر آن نوشته تو را در سکوت بنشاند
پس آن را چه سود
شعر سرایی بدون روح و راه آزادگی
کپی برداری از یک زندگی
بی روح و عمل
و مانند در تاریکی ماندن است
اگر در مسیر راهمان
همانند شاعری عاشق
به دنبال جواب های ناخوانده نباشیم
پس بودنمان در میان این همه تن ها چه سود
شعر باید وقایع تاریخی را در جوهرش جای دهد
آنچه گذشته و هست و خواهد آمد را
در دفتری ثبت و ماندگار کند
اگر غیر از این باشد
پس شعر گفتن را چه سود
شاعر باید بی کینه و خوش بیان باشد
در میان انسانها
سخنگوو
دارای نامی نیک باشد
اگر غیر از این باشد ،پس
شعر  گفتن را چه سود

اسماعیل شجاعیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.