ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
به زنجیر کشیدی و چه رسوا
در شهر ملامت
من دیوانه زنجیری را
بارها چرخاندی ،
یادت هست؟
بگذار به یاد آری
لحظه ای را که تو یک روز
طفلک روح مرا
با بازی
از این خسته تن ناسوری
دور گرداندی ،
یادت هست؟
سرد بود
یک سردی پر باران
و تا دوردست ها
تاریکی این شب بی پایان
چشم بستم و تو رفتی ،
یادت هست؟
چشم بستم
روح پریشانت را
نکبتی نحس ربود
با خود برد
و من اما
رفتم از یاد ببرم
آن غمی را که سپردیش به من
و مرا گریاندی،
یادت هست؟
رفتم از شهر تو اما
تقدیر تو این بود که بمانی
و ببینی
بعد از این
دیو همخانه توست
هر چه هست
آیه های پریشان خالی است
روح عصیانی تو
تا ابد محبوس
در چنگ دیوار سیاه
رویا یمینی