نه دست پیغمبری از آستین شیطانی بیرون آمده است

نه دست پیغمبری از آستین شیطانی بیرون آمده است
و نه دست شیطانی از آستین هیچ پیغمبری
هیچ ادّعای پیغمبری ندارم،
امّا
احساس می‌کنم به من وحی می‌شود
مثل وحیی که به زنبور عسل شده‌است
تو خودت ملکه‌ای
باور کن

دیری‌ست به من وحی شده است که
تو را به دست خدا بسپارم
و
خودم را
به دست تقدیری که سرنوشت تو برایم رقم خواهد زد
فقط اگر سر بر بالین مرگ گذاشتم
دوست دارم
نعشم را بسوزانند و
خاکسترم را نثار همان دریایی کنند
که تو هر سپیده دم در ساحلش قدم می‌زنی
و گاه در آن موج‌سواری می‌کنی
خدا را چه دیده‌ای؟
شاید....
بی‌خیال،
بگذار ادامه‌ی این شعر به خودت وحی شود

ابراهیم حاج محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.