| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
به نام خدایی که همین نزدیکی هاست
زخم مرطوب
دست ردِ تن به مرگ در آستانه در
و حضور اشیا در خستگی چشم آدم
حالت انتزاعی هرچیز
از ستون فقرات وسعت یک درخت
تا صفحه ای تاخورده روی تاقچه هم سطر ریمیا کنار یک گلدان گل سرخ
و خاطره سبز باغ ها در ذهن مبالغه پسرِ دیروز
بوی بوریای خیس در خنک غروب تابستان، کوچ آفتاب
در جغرافیای انبوه برگ های سپیدار ،
اقاقیا
لحظه سوختن خاموش آدم
تا حضور پرده نارس شب
در خلوت جنگل هیاهویی برپا کرد
من از بیراهه آب تفضل به برکه رسیده بودم
.
.
.
شعاع شمع آسمان ابدی به زمین می تابید
به پیکر بیجان من ،زخم مرطوب
چیزی شبیه نوسان رنج بیهودگی
قلب مجروح مرا صدا می زد به میهمانی
عروض کلمات فردا
.
.
.
نگاه تُرد تفکرم جنگل را از زاویه فصل کودکی تماشا می کرد
بازوی تفکرم ستبر بود
سنگینی اشیا را در ذهن پاکی به ترازوی صحت نهادم
شعور زمین خواب چمن را زدوده بود
ابرهای مدیترانه ای سوی سرزمین نا آشنا
کوچ می کردند
نم اشکی از شبنم برگی گونه هایم را تَر کرد
آسمان پیراهن سیاه را از تن کنده بود
و مهتاب نقره فام سحر را
من در مرز کسالت با خود نجوا می کردم
پاهایم به زمین نزدیک شد
و صبح بی ستاره دمید
زمین تَر بود
آنگاه آرزوهایم را در مجاورت ترنم باران شستم
در آفتاب بی کرانگی خشک نمودم
به دریا رسیدم ...
محمد نصرتی راد