آتشفشان خفته برخیز ای گران پیر

آتشفشان خفته برخیز ای گران پیر
بر کَن ز دستان چانه غُرّان شو ژیان شیر
اندیشه ای کن بر گُسیل موریان ها
تا دست بی عاری تو را نشکسته شمشیر

پروا کند کی بر کفن پروانگان را؟
آتش شود مسلخ کجا دیوانگان را؟
قفل قفس، مجنون، به جهد تو کلید است
محرم کند لیلا کجا بیگانگان را؟؟

ای بس چه گویی آشیانم سوخت، هیهات
فریاد، حسرت بال من پَر دوخت ،هیهات
هان نشنوی جاریست رود آسمان، هان؟
برخیز، هین، ققنوس خویش افروخت، هیهات

تا صبح مانده چند جرعه زین شب تار
شمعی بیفروز و به مستان شو جلو دار
بر نیزه جادو هراسی سر سپاری؟؟
ما را نگهدار است دادار این مپندار


وحید نظریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد