غافل از این شعله فروزانی ام

غافل از این شعله فروزانی ام
باز در این کوره تو سوزانی ام

در غمِ اندوهِ غزل سوختم
داغِ تو شد مُهر، به پیشانی ام

زاده ی دنیای مشوّش منم
عاشق دریای پریشانی ام

چشمِ غزل خیس تر از هر زمان
در غمِ تو شاعرِ بارانی ام

زاده ی بهمن منم ای بهمنی
لایق این شعر تو میدانی ام؟

آمده ام تشنه ی دریای شور
تا تو کمی شعر بنوشانیم

شاهدِ شبهای پر از تیرگی
دور شدی اخترِ نورانی ام

از تو زبان سرخ تر از لاله شد
ابرِ سیاهم ز تو طوفانی ام

کاش رها گردم از این عمرِ پوچ
خسته از این محبسِ طولانی ام

محمد جلائی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.