می تازد بادی خوف ناک

می تازد بادی خوف ناک
در سردگاه شب
آفتاب گردان های بالغ
این بهاروندان شرم ناک
با سری سنگمند در رکوع.
باد اما
سفاک تر از دیروزها
با دستانی آغشته به خوناب
می گذرد
از بهار خواب خانه

با سرهای بریده بر دامان.
فردا
در شبگاهی سرد
آیا
مانده آفتاب گردان ها را
به ناجرم
این گونه
گردن نخواهد زد
دست های داس پرست ارباب ها؟
افسوس
افسوس
تاوان رسیدن،
پیوسته گاه، نرسیدن است
تا چاک خاک، بی خاک...

محمد مرادی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.