ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
حاصل از مهر تو ما را به شبی بود وصال
باقی عمر همه سوختن از عشق ِ محال
بوسه هایت به لبم ماند و غمت بر جگرم
کس نیفتد چو من در قفس فکر و خیال
آسمان دامن آبی خود از من بگرفت
مثل خورشیدِ دمِ عصرم و درحال زوال
ای که با توسن تقدیر رقیبم رفتی
یاد کن از منِ بی تندر افتاده ز قال
رگ بی خون من ار تیغ زدن داشت چه غم
زیر تیغت همه رگ میشدم ای عمر قتال
سینه ام بوی سرت می دهد ای سینه ی سر
تا به کی با غم هجر تو کنم جنگ و جدال
عقرب غیبت تو می زندم نیش جنون
باتلاق است جدا از تو مرا آبِ زلال
تن من خالی آغوش تو را پُر می کرد
میوه ی عشرت ما تازه تر از باغ نهال
دست تو پیچک رقصنده ی به دور کمرم
دست من حلقه بر آن گردنِ زیبا خط و خال
لب تو بر لب من مثل نحل بر گُل بود
گو که شیری بمکد شیر ز پستال غزال
خون به لب می شدم از آن لب و دندان لیکن
مَثَلِ تشنه و آب است و خوشا کوزه سفال
داغ می شد پای تا سر همه قطب بدنم
همچو آن بره کبابی که بُوَد روی زغال
آه ای عشق بسوزد پدر فقر من و
آن رقیبی که بدادست بتو مال و منال
بی مَنَت خنده به لب نیست، هویداست غمت
قمری قلب تو هم نیز ندارد پر و بال
سام سنگین دلِ اقبال مرا، زال تویی
که تو در چال غم و من زغمت در توچال
ساعت سعد مرا صبر ز سر رفته دگر
روز ماه می زند و ماه دراز است چو سال
داغ تو جنگل اشعار مرا سوخت بیا
حیف از اوراق امید من و مُهر ابطال.
الهام امریاس