حاصل از مهر تو ما را به شبی بود وصال

حاصل از مهر تو ما را به شبی بود وصال
باقی عمر همه سوختن از عشق ِ محال

بوسه هایت به لبم ماند و غمت بر جگرم
کس نیفتد چو من در قفس فکر و خیال

آسمان دامن آبی خود از من بگرفت
مثل خورشیدِ دمِ عصرم و درحال زوال

ای که با توسن تقدیر رقیبم رفتی
یاد کن از منِ بی تندر افتاده ز قال

رگ بی خون من ار تیغ زدن داشت چه غم
زیر تیغت همه رگ میشدم ای عمر قتال

سینه ام بوی سرت می دهد ای سینه ی سر
تا به کی با غم هجر تو کنم جنگ و جدال

عقرب غیبت تو می زندم نیش جنون
باتلاق است جدا از تو مرا آبِ زلال

تن من خالی آغوش تو را پُر می کرد
میوه ی عشرت ما تازه تر از باغ نهال

دست تو پیچک رقصنده ی به دور کمرم
دست من حلقه بر آن گردنِ زیبا خط و خال

لب تو بر لب من مثل نحل بر گُل بود
گو که شیری بمکد شیر ز پستال غزال

خون به لب می شدم از آن لب و دندان لیکن
مَثَلِ تشنه و آب است و خوشا کوزه سفال

داغ می شد پای تا سر همه قطب بدنم
همچو آن بره کبابی که بُوَد روی زغال

آه ای عشق بسوزد پدر فقر من و
آن رقیبی که بدادست بتو مال و منال

بی مَنَت خنده به لب نیست، هویداست غمت
قمری قلب تو هم نیز ندارد پر و بال

سام سنگین دلِ اقبال مرا، زال تویی
که تو در چال غم و من زغمت در توچال

ساعت سعد مرا صبر ز سر رفته دگر
روز ماه می زند و ماه دراز است چو سال

داغ تو جنگل اشعار مرا سوخت بیا
حیف از اوراق امید من و مُهر ابطال.


الهام امریاس

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.