شاپرک پیله رها کرد ودرآتش رقصید

شاپرک پیله رها کرد ودرآتش رقصید
نور سو سو زد وپروانه به دورش چرخید

آتش افتاده به بال وپر ققنوس خیال
باید این بار به افسانه ی مردن خندید

من وتو کشته ی پروانه شدن ها بودیم
تندبادی پر اکلیلی یمان را دزدید

آسمان وسعت پرواز مرا کم دارد
وزمین بال کبوتر شدنم را هی چید

شهد خوردیم وپراز عطر گل سرخ شدیم
نقش های تن ما رنگ به دنیا بخشید

رنگ ها حاصل باریدن باران هستند
گریه کن تا که ببارد به دو چشمت خورشید

هفته ها رفت وخبر از گذر باران نیست
خشک شد چشمه وسنگ از دل دریا رویید

خلوت ناب من وباغ چه فرقی دارد
شاپرک پیله رها کرد ودر آتش رقصید

لیلی طاهــــری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.