وقتی دست خیالت را می گیرم

وقتی دست خیالت را می گیرم

انگار دست تمام رؤیاها را گرفته ام

که هر کدام

گوشه ای از تو را در من برپا می کنند

چیزی در تو بالاتر از بهار

احساس عاشقانه ام را

گلبرگ به گلبرگ می گشاید

چیزی در من صدای چشمانت را

ژرف تر از تمام گل های سرخ می شنود

آنقدر به من نزدیک می شوی

که دیگر خودم را نمی بینم

و در لمس شرم ناک دست هامان

در آغوشی که آنجا دیوانگی

خوشبختی بزرگی می شود

و در هحوم بوسه ای بی اراده

عشق آݝاز می شود


پرویز صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.