تو در ذهن منی هر دم، ولی غافل ز من هستی

تو در ذهن منی هر دم، ولی غافل ز من هستی
به این دنیا قسم جانا، تو در این جان و تن‌هستی
دلِ سردت ، تب گرمم ، چرا اینگونه بی رحمی
اسیرم در دژِ عشقت، به نقش اهرمن هستی
چگونه آن نگاهت را، فراموشی سپارم من؟
مگر عاشق نبودی تو؟ دوباره لاف زن هستی؟
غزل می آید از قلبم، غزل ها را دلیلی تو
دلیلت من نبودم، تو دلیلِ غیرِ من هستی..

زهرا امیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.