درِ دل را ، برای غمگساری در عزا وا کن

درِ دل را ، برای غمگساری در عزا وا کن
مُهیّا شو برای گریه ، قفلِ سینه را وا کن

سرِ این نافه را پیشِ غزالانِ جهان بگشا
به دل های پر از خون ، حرفِ آن درد آشنا وا کن

گرانی میکند آن بند ، بر بالِ پریزادان
به این نازک بدن رحمی نما ، بندِ قبا وا کن

نسیمِ مصر در پیراهن از شادی نمی گنجد
گریبانی به دست افشانی بادِ صبا وا کن

همیشه از شکایت نامه ی ما سنگ می نالد
اگر خون گریه خواهی کرد ، پس مکتوبِ ما وا کن

ندارد بی قراری حاصلی ، الّا پشیمانی
شبیه موج باش و سینه در بحرِ بلا وا کن

نسیمِ نا امیدی ، در بهاران صد خزان آرد
در ایّامِ برومندی ، درِ بستانسرا وا کن

به این ظلمت سرای فقر و فانی چشم اگر بستی
شبیه خضر ، بر سر چشمه ی آبِ بقا وا کن

بخواهی یا نخواهی ، درد جا وا می کند در دل
تو از رغبت برایش در حریمِ سینه جا وا کن

جواد مهدی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.