بینم ترا دوباره اگر ، جان فدا کنم

بینم ترا دوباره اگر ، جان فدا کنم
منت گذار تا که به قولم وفا کنم

از این فراق گوشه گرفتم ز مردمان
تنها شبانه روز خدا را صداکنم

ما چون دو قطره آب که درهم رود شدیم
دیگر چگونه خویش من از تو جدا کنم


حسنت به شعر می کشم و بینمت در آن
در شعر خویش نام ترا من صدا کنم

دریای نیلگون چشم تو دیوانه ام نمود
رخصت بده که خویش درونش رها کنم

تنها شراب ناب کند درد من دوا
از دست روزگار همین در خفا کنم

یاران کجا شدند در این دوره ی غریب
در شهر با چراغ پی آشنا کنم:

دلها فسرده است از این روزگار دون
ترسم که شرح علت این ماجرا کنم

ای وای من ز پند ریائی دلم شکست
بهتر که پند او همه باد هوا کنم


جعفر تهرانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.