ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
غافل ز روزگارم و عمرم تباه شد
از خود گذشتم و حکم گناه شد
بیچاره من، که نخواستم دورنگی و
تک تک تمام مدادم سیاه شد
گفتم نرو، بنشین روبروی من
برداشت کوله خود را ، به راه شد
لجباز و خیره سر و کله شق شد و
از چاله ها در آمد و مغلوب چاه شد
بازی نکرد و به بازی گرفت دلم
سرباز کیش شده، آمد و شاه شد
شاید تمام غزل های دفترم
در آرزوی تبسم ، چو آه شد
شاید خیال پرستش درون خاک
شوری گرفت و شبیه گیاه شد
شاید کسی ز تماشای زندگی
رقصید و شعله ی خیس نگاه شد
شاید به وجد آمد و در شب سیاه
چون پل میان من و چشم ماه شد.....
نرجس نقابی