رفتی وُ کوچه‌ٔ مهتابِ دلم، صحرا شد

رفتی وُ کوچه‌ٔ مهتابِ دلم، صحرا شد
شوقِ دیدارِ تو در چشمِ تَرَم، دریا شد

دیگر از کوچه‌ٔ معشوق، گُذَر نتوان کرد
بـر تـو وُ عَهـدِ گذشته، نظـر نتوان کرد

تا چراغان بِکُنی، کوچــه‌ٔ مهتابم را،
یا که روشن بِکُنی دیـده‌ٔ بی‌تابم را،


حَذَر از خاطره وُ یادِ تو عادت شده‌ست
از دلم گوهرِ چشمانِ تو غارت شده‌ست

پس نشو سوخته‌‌ٔ خاطرِ شمعِ دگـران
نِگَهَت در پیِ هـر یــار نباشَد نِگـران

تا که این عشقِ پریشانْ زِ دلم پاک شود
سفری دور کنـم؛ خاطره‌ها، خاک شود

بنفشه انصاری پرتــو

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.