در آن مجموعه روزگاران بیست

در آن مجموعه روزگاران بیست
که ز حرف و سخن بیانی نیست

پرواز کردی در آسمان لاجورد
فرازبان ملائکه را درآورد

کشیدی رویای مرا بر تصویر
با انگشت‌های ظریف و بی تزویر


نشسته بودی در سکوت سرد
با لب های بسته و بدون درد

تو بخوان از انقلاب‌های علمی
به پا کن شور و انبساط ذهنی

ارزش ها زیر رو می شوند در هنر
به سرعت دگرگون می شود این اثر

به پیش می رود خودبخود در زمان
تو باز خواهی ماند بعنوان انسان

زادگاه نوآوری، انقلاب هاست
شورش ناگزیر از انتخاب هاست

انتزاع پیروز است در اصل زمان
هنرمند ایستاده در طرح خزان

تو خوب گفته بودی از قضاوتها
این حق بماند بر روایتها

شاعری اسم شب را می سرود
نقاب احساس تو را می ربود

شکست نظام جهانی از قرار
دوباره بگردد حول چرخ مدار

ناگه شکستی ز تغییر رویداد
بشستی دست ها را ز استعداد

مثل آن پرسشی که گفته بودی
مادیات به ارزد به بی پولی

زیست هنرمند در این اجتماع
جدا نیست ز هر سود و انتفاع

یا به باید دست شست از هنر
یا بمانی و خورد خون جگر

یونس ذوالفقاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.