غم چون که به جان رسید، دل بشکست

غم چون که به جان رسید، دل بشکست
درد آمد و یکباره ز دل، تن بشکست

هر اشک که بر گونهٔ من جاری شد
آتش به دل و جان زد و آرام بنشست

این درد، نشانِ رفتنت در دل ماست
داغی که به عمقِ خاطرِ ما بنشست

در حسرت دیدار تو هر لحظه دلم
چون شیشهٔ پر ترک ز غم‌ها بشکست

با یاد تو در خلوت دل‌سوخته‌ام
دل سوزد و آتش به شب‌ها بنشست

چشمم به رهت دوخته تا باز آیی
افسوس که امید به فردا بنشست

با هر تپش از درد فراقت، جانا
این سینه به صد ناله و فریاد بشکست

بی‌تاب و پریشان ز غمت خانهٔ دل
چون قایق سرگشته به دریا بشکست

ای کاش که باز آیی و از نو سازی
این قلب شکسته که به رویا بنشست


علی مداح

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.