ناشکیب نشسته ام

ناشکیب نشسته ام
آشفته از یک خیال غریب
که بوی مهربانی و انتظار دارد و عشق
شبیه مهربانی عیسی
به روی صلیب
شبیه دلواپسی های کودکانه شبنم
که از رخ گلبرگ عاطفه می چکد به زمین
چه حس عجیبی است
عجیب .... و گاه گرم ،
شبیه بوی نان تنوری
و بیگاه سرد،
شبیه عطر گل یخ
پر از هوای دوری و شبگیر صبح صبوری
چه بیقرار گشته ام امروز
چه ناشکیب و از دوریت ، غریب
چه حس عجیبی است
عجیب


نیما اختردانش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.