گفت: بنویس قصه‌ی روباهِ مکار را.

گفت: بنویس قصه‌ی روباهِ مکار  را.

گفتم: روباه ندیدم تا به امروز.
گفت: بپرس تا بگویمت.
گفتم: خوراکش؟
گفت: خون آدم.
گفتم: شکارش؟
گفت: جان آدم.
گفتم: مأوایش؟
گفت: میان آدم.
گفتم: سیمایش؟
گفت: کِسوتِ آدم.


گفتم: حال که گفتی...بسیار دیده‌ام

عبدالمجید حیاتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.