گاه گاهی که به باغ دلِ عاشق گلِ تو می روید

گاه گاهی که به باغ دلِ عاشق گلِ تو می روید
دست و این رخش قلم از تو سخن یا که غزل می گوید

در حوالیِ خیالات که تا رایحه ات می پیچد
می کند  یاد تو دل، روی تو و موی تو را می جوید

آرزویِ دلِ من، ماهِ نهان، گاه بیا ظاهر شو
که هنوز این دلِ دیوانه برای تو فقط می کوبد

تشنه لب چون، پَیِ دیدار تو باشم همه عمرم آری
کاش می شد که بدانی پَیِ تو دلشده ای می پوید

تا مرا جان بُوَد از کوی تو هرگز نروم می دانی
هرکه دل داد چنین عاشق و پروانه صفت می سوزد

مِهر و خورشید من ای سر به فلک سینه یِ من می سوزد
چه شوی لاله چه آتش دل من گِرد تو هی می کوشد

محمد صادق حارس یوسفزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.