| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
بوی چوب
بوی گرما
ظهر تابستان
کنار پیچک همسایه ، مشامم را پر می کرد
و من مست از نگاه تو
نردبانی
به بلندای شب شعرت
می ساختم
تا آیینه آیینه از تو بگویم و مسخ نگاهت شوم
آیینه شرمنده ی رویت می شدو
من
در بند امید وصلت
واژه ،واژه گیسوی شب را به هم می بافتم..
زمهریر نگاهت دل آتشفشان را می بردو
من
در حرارت نگاهت ،
چه بی رحمانه ذوب می شدم
قاب چشمانت نقاشی سر به هوایی می شد
که
دل و جان را در
اسارتش به بند می کشید و من
آن اسیر درمانده ی نگاهت شدم
که در بند اسارتت
غزلش بدون قافیه مانده...
خدیجه سعیدی