یاد دارم که شبی عازم میخانه شدم

یاد دارم  که  شبی  عازم  میخانه شدم
همدم ساقی و سرمست ز پیمانه شدم

تا بیاد تو  یکی  جرعه ی  مِی  نوشیدم
بیخود از خود شدم و با همه بیگانه شدم

تا شدم مست و ز میخانه زدم من بیرون
گوییا  در  نظر خلق ، چو  دیوانه  شدم


شد جهان مست ز سرمستی و حال خوش من
در ره عشق تو من، شهره و افسانه شدم

تا پریشان تو گشتم به خودم  می گفتم:
که چه شد، پیشِ تو یک، دلبرِ دردانه شدم

وادی عشق، پُر از خوف و خطر  بود، ولی
در رهت، سینه سپر کردم و جانانه شدم

ای یگانه به جهان ،  ماهِ دلم ، عشقِ نهان
از  غمِ دوریِ تو ،  ساکنِ  میخانه  شدم


نسا قنبری موزیرجی یگانه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.