فریاد میزنم

فریاد میزنم
پروازِ سکوت را
میکِشاند کنجِ خلوتِ دلم
زاغِ زندگانی

تنیده در جسم و روحم
پنجه های سردِ زمستانی اش
چونان آهِ تلخی
چنگ انداخته به گلویم
ردِّ پای فالت
تهِ فنجان خیال


نگاهم به توست
می آیی؟


آذر غلامی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.