| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
بینوا دخترک همسایه گویی از درد همی می نالد
گویی افسار دلش را به زمان داد و بسی می نالد
آن زمان که دل او را پر خوناب بکرد
ای دریغا شده آتشکده و باز دمی می نالد
بی نوا دخترک امشب غزلی ناب سرود
غزلش رفت و دلش ماند و کسی را که همی می نالد
تاج گردون که دلش را به زمین خوش می کرد
این زمین بود که سرور شد و گردون که دمی می نالد
تو که سرور شدی و تاج شهی بر سر توست
درد آن است که شاهی به زری می نالد
حسرت آن بود که دیدی و نگفتی آن چیست
رهروی را که به تلخی برهی می نالد
سر خم نکن و بگذر ز امید واهی
بی شک آن کس که تو گویی به تبی می نالد
خدیجه سعیدی