پشت هر شیشه و هر پنجره ای منتظر بارانم

پشت هر شیشه و هر پنجره ای منتظر بارانم
مثل یک شهر فروریخته از زلزله ای ویرانم

خوب میدانم هنوزم که هنوز است ندارم جایی
جز به قلب تو که هر لحظه من آن را وطنم می خوانم

نیست روزی که به شب آید و شامی که سحرگاه شود
من به فکر تو نباشم، به خیالم نگران تو نمانم...


گاهی اندازه یک لحظه تو هم حس مرا باور کن
به خدا قدرشناسی بلدم قدرِ تو را میدانم...

و به اندازه هر شعر، به اندازه هر آهنگی
یاد چشمان تو می افتم و از عمق دلم می خوانم:

تا زمانی که نفس خواهم داشت، منتظر می مانم
گرچه سخت ست ولی درد قشنگی ست خودم میدانم

حمیدرضا زلفی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.