گفتم که سحرگاه به ساحل بروم

گفتم که سحرگاه به ساحل بروم
گفتا که غمم را دل دریا فکنم
گفتم که نباشد به دلم عزم سفر
گفتا که کنی قصد بیابی گذرم
گفتم که جوانی همه اش رفت به باد
گفتا که بیاید چو زلیخا بشوم
گفتم غزلی ناب بگو بهر دلم
گفتا که شقایق غزل است در نظرم


شقایق علافیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.