می‌زند سر از وجودم شعله‌های انتقام

می‌زند سر از وجودم شعله‌های انتقام
مهدی زهرا بگو کی می‌کنی آخر قیام

قرن‌ها ما غرقه در اشکیم و سوز وآه و درد
دیرگاهی بازمانده این حساب ناتمام

یادآور پهلوی مادر چگونه خرد شد
با هجوم بی‌امان وحشیان بی لگام

در نظرآور دمی فواره خون علی
در نماز صبحدم از فرق آن شیر همام

یادآور آن که را می‌زد به چوبش بر لبِ
حجت الله وبه دست دیگر خودداشت جام

وای از کشتار خوبان درزمین کربلا
آه از بی‌حرمتی‌های بد بازار شام

هشت امام دیگر از سم سوختند و گوشه‌ای
ماند این شمشیر شاهر در دل تنگ نیام

این چنین شد عرصه یاران اهریمن زمین
بر سرنوع بشر شیطان چنین گسترد دام

اینک این فرقه کمر بر محو انسان بسته است
مست کشتاراست وخون این فرقه تخم حرام

بازآ ای منجی موعود عالم کاین زمان
طشت قوم جانیان بدجور افتاده ز بام

منتشر کن در زمین نور خدا را باظهور
باحضور خود بده جریان نیکی را دوام

مهدی صاحب زمان چشمان ما برراه تو است
ای تجلای امید ومظهر حسن ختام

ختم کردم این غزل رااشک ریزان چون که نام
بردم از تو با درود و باتحیات و سلام


مهدی‌رستگاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.