به من بگو

به من بگو
در این هوای ساکن و پُر از غبار
در این زمانه پُر از اجبار
به چه می‌اندیشی
به من بگو
در این روزگار بی‌سرانجامی
که هیچ بادی نمی‌وزد
بلکه یادی کند ز ایامی
در هوای چیستی
شب در گذر است و
مانده از او یک نیمه‌ای
نیمی از ماه تاریک و
نیمی‌اش روشن
به من بگو
تو میهمان کدام نیمه‌ای
در این بهار فرو ریخته از سرما
به زیر این جار بلند ابر
که خسّت می‌کند و نمی‌بارد
به من بگو
سرمای درون این تن را
چگونه احساس می‌کنی


مهرداد درگاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.