سیاهی رفته و شب مانده برجا

سیاهی رفته و شب مانده برجا
شکسته پل بین ما و فردا
بود بر حق سزای ناسپاسی
بر آن قطره که جوید عیب دریا

معلم عطر عشقی تازه دارد
قلم از لطف او آوازه دارد
دلش دریای بی پایان آبی
کران تا بی کران اندازه دارد

هرآنکس پیشه دارد از گدایی
ندارد درد پنهانش دوایی
چو بیند سیم و زر در کیسه ی خود
کند بر زیر دستانش خدایی

علی سبزی پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.