به جز تصویر تو ندارد دلم خیال خام

به جز تصویر تو ندارد دلم خیال خام
که ز نقش تو اینگونه فتادم بر دام
نه مثل سنگ می‌مانم، نه مثل رود می‌گذرم
بدون آغوشت چگونه بر دارم گام؟
من به تنهایی خویش راضی شده بودم هرچند
می‌گفت دلم راز خودش را با جام
غصه قصه عشق تو جهانم را کشت
صد حیف که این قصه ندارد فرجام
حب تو حی علی خیر عمل بود ولی
همهمه کرد در این شهر مطیع آرام
نتوانست کسی تا که چنین بُر بزند
به ضعیفی دلم رحم نکرد آن صدّام

من عاشق نشده بودم قبلش هرگز
تو چگونه کردی این سرکش را رام؟

زینب انیسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.