بیدار شدم با ترانه چشمان روشَنَت

بیدار شدم با ترانه چشمان روشَنَت
صبحی که عشق بر تن صحرا چکیده بود

دیشب کنار طراوت گلهای دامنَت
گویی که باد به دشت تمنا رسیده بود

من غرق شدم در امواج موی تو
چون قایقی که فانوس دریا ندیده بود

تسلیم خواب نگشتیم ما تمام شب
گویی که خواب از سر دنیا پریده بود

من رختی از حریر تو کردم بر تنم
شب بر تَنَت لباسی از من کشیده بود

دیشب شبی به بلندای چله بود
انگار خورشید در بستر خود آرمیده بود

مهدی عبداله زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.