ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مگذارید به خاموشی من دست زنند
من سکوتم همه از بغض هوایی است که نیست
منشانید به باغم چمن و بوته و برگ
همه چشمم به همان سرو رسایی است که نیست
نه ملامت بکنید و نه عذابم بدهید
که گناهم بجز این عشق وفایی است که نیست
حال خوش پیشکشم؛ روح مرا پر ندهید
جان من در گرو دستِ شفایی است که نیست
رقص رقاصه پاییز و تماشای بهار
طلبش شرط دل انگیر صفایی است که نیست
بی خبر باشی و جانت به تلاطم باشد
چاره درد تو آن کارگشایی است که نیست
ما جگر سوختگان طالع مان زیر و بم است
روی پیشانی مان ورد و دعایی است که نیست
پا کشان گرد همین شهر بگردیم به جِدّ
دل به دنبال نشانیِ خدایی است که نیست
ندا مشایی