خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
خبرت هست ، تو نباشی
قلب من  ...
شهر دلم اینجا نیست ؟
دلم اما میگفت ...
شهر من چشمانی است ، منتظر چشم به راه
تو بگو ...
شهر من ، چشم تو بود ؟
گره ام
گره ام حلقه گیسوی تو بود؟
شهر من گرم که نه ، سردی دستان تو بود؟
شعر شاعر هر وقت،
کوچ می کرد ز گرمای تنت ،
کوچ می کرد ز چشمان ترت
جان می داد...
به گمانم،
نفسش بند نفسهای تو بود ...

حجت هزاروسی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.