پیچان وُ ...رقصان

پیچان وُ ...رقصان
رو به سویِ ، خاکستری غمگین
رو ، به واژه هایِ نامفهومِ برمزارِ ، زار
از گُل ها می گفتیم
تا ، لب هایِ آتش گرفته وُ
شقایقِ ویران

ازخطوطِ گرفتۀ جاده می گفتیم
تا شبنمی
از آغازِ
آواز هابیفتد
بی آنکه آتشی
گُل انداخته باشد
میانِ خاطره هایِ شکوفه ها

از نهایتِ دلِ شکسته می گفتیم
هفت فاخته می خندید
هفت سنبلِ رومی
گُل می داد
پیچان
در لحظه هایِ آه ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.