یا بیا دل را ببر

یا بیا دل را ببر
یا دلم بر اب زن
یا جوابم را بده
یا خودت بر خواب زن

من که زنجیر نگاهم به تو اویخته شد
تو مرا میبینی؟
سا دلم را مثل سنگی زیر پایت بگذارم؟
یا نفس را به نفس های تو پیوند زنم؟


تو چه میخواهی
هرچه خواهی آن شود
قدر این درد بدان
مرگ بران

در کنارت گر بمانم رامم
خفته در آغوشت
همچو خاکستر شدم
گر ز تو دور شوم میمیرم
قلب سرخم ضربان میگیرد
برگ میمیرد
خاک میمیرد
جنگل از داغ نگاهت ضربان میگیرد
جنگلی میمیرد
و شود خاکستر
آنچه خاکستر نشد میمیرد

شعر را میبینی؟
همه در وصف تو این قافیه را باخته است
وزن خود باخته است
شعر هم میمیرد

یا در آغوش همین رهگذر غم تو بمان
یا تو را در قدمم میبینم
حرکتی چون قلمم بر خاکی
جوهری در قلم تصویرگر
دودمانی در نگاهت پیدا
طعم شیرین غمی رستاکی
در زدی خانه خرابم کردی
سر زدی سینه پناهم کردی
تو نگاهی به تناسب به تراکم به تبسم به تله
تو حجابی که مرا پیدا کرد
من به راهت که هدایت نشوم
تو بیا
در شبی با قدم خورشید باش
تو اذانم باش
تو نمازم باش
تو دگر روح و روانم باش
پس چه میخواهی؟

میشکند لیوان
میگذرد ساعت
خنده در باغ عدم میمیرد
اشک خورشید سراسر درد است
موی من تاریک
تو حجابم بردار
نور با خانه من در جنگ است

بلبلی میرقصد
با سردی قدمی برمیداشت
نفسی میچرخد
حال من هم خوب است
کودکی در طلب اغوشم
خشک برگی که رود از هوشم

مهدی صداقتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.