هر دم غزلی بر لب ، در حنجره بدرود است

هر دم غزلی بر لب ، در حنجره بدرود است
این لحظه‌ی تنهایی ، در هر دو سرش سود است

ترسی خفه‌ام میکرد ، یک زن که نگاهم را
همراه خودش میبرد ، او قاتل مطرود است

او چنگ نوازی کرد ، یا بنده نوازی کرد ؟
یک ساحر نفرینی ، در چنگ همان رود است

در فال ورق جادو ، با مهره‌ی خر افسون
در جمع صنم ها هم ، امثال تو معدود است

یکباره شدم عاصی ، از هرچه کنارم بود
از هرکه بمن می‌گفت ، در داشتنت سود است

حقا که خداحافظ ، دوشیزه‌ی درباری
هرچند که می‌دانم ، عمرم به تو محدود است

در صبح ازل خود را ، در حول تو می‌دیدم
هر دم غزلی بر لب ، در حنجره بدرود است

مهرداد آراء

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.