شاید نگاهم به شن های روان دوخته

شاید نگاهم به شن های روان دوخته
به برهوتی غمگین
که مرا خودساخته می کشاند در باد
و سپس
عاشقانه رها می سازد
در خواب..
همه ی طوفان ها اینجایند
چترِ او تمنا دارد
دستِ باران به عصایش بوسه هایی می زد
چند بار، نگاهش کردم..
پیرتر از کوه دماوند و
قصه های لیلی می زد
من که در باور او بی جانم
مثل یک مرغ به پرواز، امیدش رفته
آسمانی بی رحم
آنقدر بال زده تنهایی
صاحبش رفته، قفس را بسته..
خانه ام در اینجاست
جای دوری نروی
هر که از خاطر من رفت کنارش بنشین
بتو خواهد گفت
راز پرواز میان طوفان
ماندن پیر خرابات چُنین جانانه
وسط هلهله های باران

سینا یعقوبی نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.