دیرگاهی هر شبم چشمان بیدار است و بس

دیرگاهی هر شبم چشمان بیدار است و بس
همدم آه حزینم دود سیگار است و بس
شعر تسکین بخش آلام دلم بود و دریغ
چامه کوتاه و غمَم افزون و بسیار است و بس
عاشق دیوانه ای بودم که تقدیرم چه شد؟
عاقل بیگانه ای کز عشق بیزار است و بس
سهمِ دنیا  مالِ دنیا بود و دنیا مالِ غیر
سهمِ ما از دارِ دنیا حلقه ی دار است و بس
زندگی وقتی ندارد شوق و شور تازه ای
قصه ی بی معنی هر روز تکرار است و بس
نام و ننگ و عشق و حسرت در نگاه ما یکیست
ثروت و مُکنت به چشمم مثل یک خار است و بس
مرگ خوش دیگر برایم ننگ و نازیبنده نیست
زیستن بیهوده اما بی گمان عار است و بس
عابر این بی راهه را یک عمر پیمودن چه سود؟
انتهای کوچه ی بن بست دیوار است و بس


مهدی رنجبر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.