می روم تا پاک گـردم، عاقبت ترکش کنم

می روم تا پاک گـردم، عاقبت ترکش کنم
هم مواد و کمپ را من تا اَبَد، ترکش کنم
کمپ شان آتش گرفت در طرفه العینی چنــان
سوختند و دود گشتند پاک گشتند زین جهان
حین آتش یادش آمد، قول داده مادرش
گر کند ترکش، دهد او آشتی با همسرش
لیک نتوانست که مـــادر، عهــد خود آرَد بجا
یکسره او ترک کرد هم کمپ و مادر، همسرش

...
سلیمان بوکانی حیق

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.