| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
گشته از برف سپید
کوی و برزن
و همه شهر به خوابی مرموز
در سکوت شب آرام فرو رفته
و من
بی قرار از تب عشقی پرسوز
پر تلاطم ز تپشهای درون
چشم
بر بارش شب دوخته ام
میدهم دیده خود را به خیال
میپرم از سر هر بود و نبود
میروم تا پس ابر
پشت ادراک زمان
تا به سر چشمه رود
تا به آن روز نخست
که میان من و تو
چشمها بود و
دگر هیچ نبود
آن نگاهی که مرا
تا ابد
خاطره شد
با زلالی نسیم
گرد آن خاطره ها
یاد آن رهگذران
روح زنگاری من
همچو گلبرگ
که شبنم زده از ژاله صبح
کرد پاکیزه ز گرد شب تار
من که دلخسته ازین بارش عمر
گشته بودم همه عمر
در افقهای مه آلود زمان
از کران تا به کران
من که از جور و جفا
دلم آکنده از این حادثه بود
دگرم عشق نبود
عشق
در قعر زمان گم شده بود
تا که آن روز سپید
آن دو چشم سیه از پشت زمان
شد پدیدار و به خورشید رسید
در تن مرده من روح دمید
در دل ساکن من
عشق تپید
برف میبارد و شب
ساکت و سرد
از گذرگاه زمان
میگذرد
چشم بر بارش شب دوخته ام
میروم تا به افق
به همان روز
که آغاز
زمانهایم بود
میدهم دیدهٌ خود را به خیال
میرسم تا به خدا
به دو چشمان سیاه
به افقهای سپید
به نگاهی که میان من و تو
تا ابد خاطره شد
و به این راه
و به این بعد مکان
وبه این فاصله ها
به دو دلداده
ز یک روح و دو جان
و سر انجام
به خود
و به این گنج خیال
و به امید هبایی که در آن
چشم بر بارش شب دوخته ام
و به آن روز
که یکبار دگر
غرق دریای سیاهت بشوم
برف میبارد و شب ساکت و سرد
از گذرگاه زمان میگذرد
محمد میرشکار