دیدم که تو در خانه ای و لبخند میزنی

دیدم که تو در خانه ای و لبخند میزنی
چیدم ز بوسه ای از لبت ترفند میزنی
شب را سحر کردم و از بوی عطر تنت
آنجاست که بر ترانه ها نخ بند میزنی
تنها شدم بدان تنها تر از خوف شب
ویرانه جای من نیست که آوند میزنی
یوسف ندیده ای که نارنج ها چه کرد
دستان بریده ات را ببین در قند میزنی
دیشب به رود نیل رفتم و من شنا کنم
دیدم فرشته ای را که تو سر بند میزنی
از حسرت روی تو بدان خاک خورده ام
من در فراق تو سوختم و در زند میزنی
برگ است غذای من و ابریشم ات شدم
من در پیله ماندم و تو هم کند میزنی
تنها امیدم خداست که در شهر زندگی
سر میکشم به شهری که تو ترفند میزنی
روحی که ز آغوش تو پرواز کرد و رفت
افسانه اش تو بودی و مرا چند میزنی
ای جعفری خموش که رویای تو گل دهد
گلهای گلستان را چیده ای در ژند میزنی


علی جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.