ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
عشقِ خالق بود عشق گردید پدید
تا مزین شد جنون عشق شد شهید
حسرت و کذب و هوس همراه جاه
کینه و جهل و ذکاوت راه و چاه
عشق و مجنون و گلِ سرخِ لطیف
طاعت و انفاق و الطافِ شریف
کور و بینا و اصالت حق حریف
بود و نابود و ثنا و مَه ردیف
مرگ و ایمان و یقین و باخرد
طعمه و طعن و طعام و بی خرد
بس رذائل ها و فضل ها و هدف
سلطه و ملموس و محمود شرف
خاص و نامحسوس و ممدوحِ صمد
شاه و زرین و گوهر حمدِ احد
شد هزاران خلق عیان اذن کران
ریز و ناچیز و سماوات و بیان
اذن الرحمان شدند پیدا جهان
تا به رقص آرند سُرایانِ زبان
روزی از ایام زیبای جهان
که نبود انسانی در خلقت میان
حسرت و احسان و عشق بی دغل
سنبل و مجنون و محزون و بغل
قصد کلکل با دگر کردند روان
تا بینند کیست که ماند در میان
هر کدام کردند عیان افکارشان
تا رسید نوبت به مجنون کارشان
مجنون اقرار کَرد با عشق همنواست
بی وفایی نیست مرامش حق رواست
دیگران گفتند چه داری زین دلیل
یا چه برهانیست که آوردی خلیل
گفتا عشق پرسید همانا صادق است
جز صداقت نیست مرامش بالغ است
گر به تصدیقم رسیدید دل دهید
غیر آن دیدید به کذبم رای نهید
حسرت و حاسد به همراه ذلیل
عهد هم کردند ز عشق گیرند دلیل
نزد عشق رفتند و گفتند با جنون
نسبتی داشتی تو آیا تا کنون
گفتا آنان عشق و مجنون هم رهند
عشق گرامست تا جنونها جان دهند
حسرت و حاسد شنیدند تا چنین
کینه کردند با جنون گشتند به کین
حافظا دانی که چیست دارُالصَفا
عشق مرام اَست و جنون دارُالوفا
حافظ کریمی