من و بوسه به یک رنگیم چرا فصل خزان دارم

من و بوسه به یک رنگیم چرا فصل خزان دارم
در این شهر آدمی بسیار چرا من ذکر آن دارم

برای روز مستی ام شراب جاودان دارم
من از لعل گیسویش گرفتن شوکران دارم

دو چشمم تا طلوع صبح نماز پیش آن دارم
سرم بر سجده کویش چرا بار گران دارم


به یوسف گفت با من باش چرا هجر و فغان دارم
شبی مهمان تنهای من شد چرا تنهای جان دارم

من از شب می ترسم سیاهی رنگ خزان دارم
به کرنش کرده ام عادت چو جام شوکران دارم

به جرم بوسه ای لبخند به کوی جاودان دارم
مگر چشمم شده دریا که حسن بی امان دارم

نمیخواهم غزل گویم چرا در خود فغان دارم
چرا ها نیست جواب من سوال بیکران دارم


سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.