عشقش مرا هر بار بر روی زبان انداخت

عشقش مرا هر بار بر روی زبان انداخت
ذهن رقیبان را به صد حدس و گمان انداخت

پروانه‌ای در جستجو بودم که تاب عشق
آخر مرا چون طعمه در آتشفشان‌ انداخت

در خواب دیدم یک‌ فرشته عاشقانه وار
هنگامه‌ی وصل مرا وقت اذان انداخت

وقتی که دید اشک‌ مرا در مردمک هایم
دیدار را در فصل باران و خزان انداخت

تا آمدم خود را در آغوشش بیندازم
از درد هجرش تا ابد آتش به جان انداخت

فریما محمودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.