بزن سر به این منزل سوخته

بزن سر به این منزل سوخته
به این فرد مستاصل سوخته
زمینی که بیطاقت از حاصل‌ و
کمی سنگ و باقی گِل سوخته
تنوری که همواره هو می کشد
و نان‌های ناکاملِ سوخته
قدم می نهادی به دیباچه و
به چشمان نا قابل سوخته
نداری عنایت به احساس من؟
وَ اسم شب سِجِلِ سوخته؟
درین دیرگاه رسیدن به شهر
نبینی به جز محفل سوخته
تو شاهِ دلِ مبتلای منی
دلِ مهره ی باطل‌ سوخته
کمی انعطاف از تو نعمت بود
بهایش تنِ جاهل سوخته
چه در زیر خاکستر آتش گرفت؟
سعید از خطای دل سوخته


سعید آریا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.